« برگزاری نمایشنامه زنجیر در آفتاب در حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزدراهکارهای عملی برای رهایی از غفلت »

سخنرانی حجت السلام آقای اخوان در مورد زندگانی علامه جلیل القدر طباطبائی

نوشته شده توسطمرادی 15ام آذر, 1394



بیست و چهار آبان سالروز رحلت علامه طباطبائی (رضوان ا… علیه) صاحب کتاب المیزان که ان شا ا… خداوند در عمر ما توفیق خواندن این کتاب را به ما بدهد ،ایشان 24 سال پیش در بیست و چهارم آبان سال 1360 در قم رحلت فرمودند مرقد ایشان در حرم مطهر حضرت معصومه (س) است. این بزرگوار در کتابی زندگینامه خودشان را اینگونه نوشته اند: در سال 1281 شمسی (113 سال پیش) در تبریز در میان خانواده علمی متولد شدم ،درسن 5 سالگی مادر و در سن 9 سالگی پدرم را از دست دادم. سرپرستی من تحت نظر خادمی قرار گرفت که از 9 سالگی که پدرم فوت نمودند به مکتب رفتم و بعدها معلم خصوصی می آمد منزلمان و به من درس می داد ،تقریباً 6 سال تعلیمات فارسی و تعلیمات ابتدایی را فرا گرفتم در آن زمان تعلیمات فارسی برنامه معینی نداشت و همه باید ابتدا قرآن را فرا می گرفتند (حاج آقا مجتهدی می گفتند: طلبه باید کنار سجاده اش قرآن و مفاتیح باشد و گرنه طلبه نمی شود هر چی می خواهد باشد ،باشد ولی طلبه نیست). بوستان و گلستان خواندم و بعداٌ وارد رشته های علوم دینی و عربی شدم و تا سن 23 سالگی(سال1304) کتابهای فراوانی خواندم از جمله علم صرف ،مُغنی ،شرح لمعه ،قوانین ،وسائل و… و در23 سالگی عازم نجف شدم زیرا کسانی که درس های صرفی شان تمام شده بود برای درس خارج به آنجا می رفتند.

آن موقع نجف جایگاه علما و دانشمندان بزرگی بود همچون آیت اله نائینی ،آیت اله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت اله حجت کوه کمره ای و آیت اله حاج شیخ محمد اصفهانی که هر کدام در قله علوم مختلفی همچون فقه ،اصول ،فلسفه ،علم رجال و… بودند و آقا سید حسین بادکوهی که 6 سال نزد ایشان درس خواندم. نزد مرحوم آقا سید حسن بادکوهی رفتم تا فلسفه بخوانم ایشان از فرط عنایتی که به اینجانب داشتند فرمودند شما ریاضیات خوانده اید ،گفتم نه ،فرمودند شما اول ریاضیات بخوانید و بعد بیایید فلسفه و من 2 سال رفتم ریاضیات را نزد مرحوم آقا سید ابوالقاسم خوانساری که ریاضی دان زبردستی بود و مسائل بسیار مشکل ریاضی را حل می کردند خواندم و یک دوره حساب استدلالی ،هندسه مسطحه ،هندسه فضایی و جبراستدلالی را فراگرفتم و سپس برگشتم و فلسفه را شروع کردم. 10 سال در نجف این دورانها را گذراندم و در سال 1314 وضع زندگیم خیلی ناگوار سخت شد و در اثر اختلال وضع معاش به زادگاه اصلی خود در تبریز بازگشتم و 10 سال در آنجا ماندم که حقاً این دوره را باید دوره خسارت روحی برای خود بشمارم زیرا از حوزه دور شدم و در اثر گرفتاری عمومی در تأمین معاش به دنبال کشاورزی رفته بودم و از تدریس و تفکر علمی باز مانده بودم و پیوسته با یک شکنجه درونی به سر می بردم (بعضی ها درس برایشان مثل آب است همانطور که یک نفر آب نخورد می میرد آنها هم آنقدر به درس علاقه دارند که بدون درس خواندن زنگی برایشان ممکن نیست).

10 سال گذشت و در سال 1325 شمسی استخاره گرفتم تا به قم بروم (هنالِکَ الوِلایَه للهِ الحَق: ولایت و سرپرستی در آنجا برای خدایی است که آن خدا حق است). دختر بزرگ علامه طباطبایی همسر مرحوم شهید آیت اله قدوسی(رضوان ا… علیه) می گوید وقتی آمدیم قم هیچ چیز نداشتیم فقط یک خانه ساده که 2 اطاق ساده داشت در یکی زنگی میکردیم و اطاق دیگر که در آن علامه تفسیر المیزان می نوشتند و دوباره با سختی فراوان اشتغال علمی را از سر گرفتند و علامه کاری کردند که هیچ کس این کار را نکرده بود. ایشان دیدند همه بزرگان ،فقه و اصول تدریس می کنند این شد که ایشان به دنبال تفسیر قرآن رفتند و دیدند مشکل بچه ها اعتقاداتشان است. خیلی ها به علامه توهین کردند وبدگویی کردند که ایشان چرا فلسفه ،عقاید و قرآن تدریس می کنند ولی ایشان با بزرگواری رفتار کردند و خدا به ایشان کمک کرد و به کارشان رونق داد که ایشان توانستند المیزان را بنویسند (در بین تمام تفسیرهایی که مفسران در طول هزار و چند سال نوشتند المیزان برجستگی دارد).

ایشان می فرمایند هر کس به حسب حال خود فراز و فرودهایی دارد و نیز خوشی ها و تلخی هایی دیده است و من هم همینگونه بودم ، از این نظر که بیشتر دوره زندگانی خود را با یتیمی ،غربت یا مفارقت دوستان یا انقطاع وسایل و تهی دستی و گرفتاری های دیگر و در ضمن در مسیر زندگی با فراز و نشیب های گوناگونی روبرو شدم و در محیط های رنگارنگی قرار گرفتم و گذراندم ،ولی پیوسته حس می کردم دست ناپیدایی مرا از پرتگاههای خطرناک نجات می دهد و جاذبه مرموزی از میان هزارها مانع مرا بیرون کشیده و به سوی مقصد هدایت می کرد.

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی است

که از آن دست می پروردم می رویم


در اوایل تحصیل به صرف و نحو اشتغال داشتم و علاقه ای به ادامه تحصیل نداشتم ،از این روی هر چه می خواندم نمی فهمیدم و چهارده سال به همین نحو گذراندم پس از آن یکباره عنایت خدایی دامن گیرم شد و عوضم کرد و درخود یک نوع شیفتگی و بی تابی نسبت به تحصیل علم و کمال حس کردم به طوری که در تمام طول تحصیل هرگز احساس دلسردی و خستگی نکردم و نیز زشت وزیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث را ناچیز می پنداشتم و هر چه کارهای غیر ضروری بود کنار گذاشتم به کلی برچیدم ،در زندگی به حداقل کفایت می کردم و بقیه را مطالعه می کردم ،بسیار می شد بویژه در شبهای بهار و تابستان شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه می گذراندم.

قصه ای از حاج آقا مجتهدی:

آیت اله بروجردی سر کلاس درس فرمودند: آقایان درس بخوانید ما شبهای زیادی شروع به مطالعه می کردیم و وقتی سر از کتاب بر می داشتیم سپیده صبح زده بود مخصوصاً شبهای بهار و تابستان.
درس فردا حتماً شب قبل می خواندم و اگر اشکالی داشتم هر طور بود حل می کردم و وقتی استاد درس می داد بر هر چه استاد می گفت اطلاع داشتم و هرگز اشکال و اشتباه نزد استاد نمی بردم.
آیت اله حسن زاده آملی از شاگردان علامه طباطبائی بعد از رحلت استادشان مقاله ای نوشتند دروصف ایشان و می گویند: تفسیر المیزان را علامه طباطبائی در طول 20 سال و در 20 جلد نوشتند و در آخر تفسیر تاریخ تمام شدن را ذکر کرده اند در شب 23 ماه مبارک رمضان سال 1392 ه.ق در شب قدر این بزرگوار تفسیر می نوشتند.
طلاب عزیز ما ،سرمشق بگیرند که علاکه طباطبائی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیاء می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید ،آری اینچنین باید به کار بود.



 


فرم در حال بارگذاری ...